اسباب کشی
گل پسرم وقتی توی دل مامان مهرناز بودی چون یکم مامان حالش بد میشد و مامان بزرگت هم تازه مریضیش خوب شده بود مامان و بابا تصمیم گرفتن که به خونه مامان بزرگ اسباب کشی کنن به خاطر همین هم خونمونو سپردیم به بنگاه که براش مستاجر پیدا کنه.مامان و مامان بزرگ هم به جمع کردن وسائل مشغول بودیم بابا هم هر دفعه با یکی میومد که خونه رو بهشون نشون بده ولی نمیپسندیدن اخه عزیز دلم خونمون خیلی کوچولو بود بالاخره یه خانواده خوب که یه پسر کوچولو به نام فرزاد هم داشتن خونمونو پسندیدن و ما هم روزهای اخر شهریور بود که اسباب کشی کردیم و اومدیم خونه مامان بزرگت خیلی خوشحال بودیم چون به خونه خیلی بزرگتری اومده بودیم حیاط داشت و من با خودم فکر میکردم وقتی تو بدنیا بیای و بزرگ بشی میتونی توی حیاط بدوی و بازی کنی برا اسباب کشی همه بهمون کمک کردن دایی منوچهر و زن دایی افاق و پسر دایی میثاق و پسر دایی عرفان دیگه مامانی و بابایی یعنی مامان و بابای بابا امید با عمو احسان و عمه رومینا که اون موقع با عمو ورقا نامزد بودن عمو ارش که پسر دایی بابا امید میشه با خانمش خاله منا هم خیلی کمک کردن.خلاصه همه خیلی زحمت کشیدن و هوای مامان مهرناز رو داشتن.خونمون رو هم روز 28 شهریور 87 خالی کردیم