اروين اروين ، تا این لحظه: 15 سال و 13 روز سن داره

عسل مامان و بابا

عكسهاي دو دختر دايي اروين

                        اين دو تا دختر خوشگل دختر داييهاي اروين هستن اسمهاشون اژينه و رژا هست كه يونان زندگي ميكنن و اروين تا حالا اونا رو از نزديك نديده فقط از طريق عكس ميشناسدشون                                                              &...
7 مرداد 1391

تولد دو سالگي اروين جان

                 تولد دو سالگيت رو خونه خودمون گرفتيم.مهمونا ماماني و بابايي و عمو احسان و دايي مسعود و زن دايي و نگار عمه هيوا و عمو هرمز و ايمان و فربد و بهار بودن                                                                                                                   &nb...
6 مرداد 1391

تولد يك سالگي اروين جان

  عزيزم تولد يك سالگيت رو با هم رفته بوديم تهران.اونجا دايي منوچهر ميخواست برات تولد بگيره ولي اون روز چون خونه خاله پروين دعوت بوديم اونجا تولدت برگزار شد                                                                                  &n...
6 مرداد 1391

روز زايمان

بالاخره روز موعود فرا رسيد.روز اول ارديبهشت ماه 88 .دقيقا ميخواستم توي همين روز به دنيا بياي براي اينكه تولدت با بابات تو يه روز باشه عزيز دلم تو هم با من همراهي كردي روز قبلش خاله پروين خاله مامان مهرناز از تهران اومد پيشمون كه بياد بيمارستان پيشم دستش درد نكنه خيلي براي به دنيا اومدنت زحمت منو كشيد.صبح روز 1 ارديبهشت مامان و بابا و مامان بزرگ و خاله پروين با هم رفتيم بيمارستان.وقتي كاراي بستري مامان انجام شد مامان و خاله پروين رفتيم بالا كه براي عمل كه قرار بود ساعت 1 ظهر باشه اماده بشم بابا اميد و مامان بزرگ هم رفتن خونه.ساعت 12 ظهر بودكه پرستارا اومدن و مامان رو با خودشون بردن به اطاق عمل اونجا فقط دكتر خودمو شناختم وقتي اون باهام صحبت ...
6 مرداد 1391

انتظار

روز 25 اسفند 87 بود نوبت دکتر داشتم با مامان بزرگت رفتیم پیش اقای دکتر.اقای دکتر ازم پرسید کدوم بیمارستان میخوای بخوابی؟خیلی تعجب کردم اخه الان زود نیست؟شما که بهم گفته بودید 25 فروردین بدنیا میاد.اقای دکتر بهم گفت از الان شما رفتین توی 9 ماهگی باید نامه پذیرش بیمارستانو بهت بدم گفتم باشه هر لحظه ممکنه بدنیا بیاد اقای دکتر نمیدونست پسر مامان نمیخواد حالا حالاها بیاد بیرون      تا 20 فروردین منتظر موندیم اخه مگه تو میومدی دوباره رفتیم پیش اقای دکتر البته این وسطا یه بار دیگه هم رفته بودیم وقتی دکترت منو دوباره دید بهم گفت این کوچولو حالا دیگه نمیخواد دنیا بیاد؟ بعدش بهم گفت اگه تا 25 دنیا نیومد خودت برو بیمارستان بخواب...
13 تير 1391