روز زايمان
بالاخره روز موعود فرا رسيد.روز اول ارديبهشت ماه 88 .دقيقا ميخواستم توي همين روز به دنيا بياي براي اينكه تولدت با بابات تو يه روز باشه عزيز دلم تو هم با من همراهي كردي روز قبلش خاله پروين خاله مامان مهرناز از تهران اومد پيشمون كه بياد بيمارستان پيشم دستش درد نكنه خيلي براي به دنيا اومدنت زحمت منو كشيد.صبح روز 1 ارديبهشت مامان و بابا و مامان بزرگ و خاله پروين با هم رفتيم بيمارستان.وقتي كاراي بستري مامان انجام شد مامان و خاله پروين رفتيم بالا كه براي عمل كه قرار بود ساعت 1 ظهر باشه اماده بشم بابا اميد و مامان بزرگ هم رفتن خونه.ساعت 12 ظهر بودكه پرستارا اومدن و مامان رو با خودشون بردن به اطاق عمل اونجا فقط دكتر خودمو شناختم وقتي اون باهام صحبت كرد احساس ارامش كردم.كسايي كه توي اطاق عمل بودن خيلي سريع وظايف خودشونو انجام ميدادن و مامان تا اومد بفهمه چي به چيه بيهوش شده بود ساعت 1.45 بود كه به هوش اومدم و بردنم توي اطاق خودم اونجا خاله پروين منتظرم بود هنوز يه ربع مونده بود به ساعت ملاقات ديدم بابا اميد با يه دسته گل اومد توي اطاقم بعدش مامان بزرگ اومد تو.خاله فائزه و مامانش با خاله ساناز هم اومدن.مامان زندايي افاق با اعظم خانم و شهرزاد هم اومده بودن.زندايي و نگار هم اومدن خلاصه اطاق مامان كلي شلوغ شده بود.بعد از ساعت ملاقات تو رو اوردن واي مثل يه فرشته كوچولو بودي از گرسنگي داشتي گريه ميكردي فوري بهت شير دادم. واي اصلا باورم نميشد كه من مامان شدم وقتي پهلوم بودي همه دردهامو فراموش ميكردم. اين عكس هم اولين عكسيه كه بابا اميد با موبايلش ازت برداشت اين عكس رو هم بيمارستان ازت برداشت اينم از كارتي كه همراه عكست بيمارستان بهمون داد